جوانمرد لک بخش
دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی      دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی

یادداشت :

آنچه در ذیل از نظر میگذرد، نوشته ایست که هـشت سال پیش در شمارهء پنجم، سال دوم ( اسد 1377)  "فـصلنامهء رنگین" چاپ آلمان نشر گردیده بود. در مورد بسا مشروطه خواهان، بسیار قـلم زده اند، اما راجع به مرحوم غلام محیی الدین آرتی، که همچنان از پیش آهـنگان و فـداکاران این راه بود، تاکنون چیز زیادی نوشته نشده  و یا که شده  و به چشم بنده نخورده. درین نوشته اندک سخنی را  در بارهء آن رادمرد، روی کاغـذ میریزم.

 

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

 

                                                            

 

 

جوانمرد لک بخش

 

حدیث از مردیست که در جرگهء مشروطه خواهان دوم مقام خاصی داشت. مردی از طرفـداران بی باک نهضت امانی و از پشتیبانان بی پروای مردم دردمند و رنجبر اجتماع آن روز. مردی که تا پای جان بر ایدآل خود استوار ماند و عاقـبت اندرین راه سر خود را از دست داد.

سخن از مرحوم غلام محیی الدین آرتی میرود، فـرزند مرحوم شیر محمد آرتی، سوداگر بنام دورهء امانی، که بخاطر خدماتش مورد تفـقـد خاص شخص اعـلیحضرت غازی قـرار داشت.

درین مختصر به شخصیت سیاسی و انقلابی محیی الدین آرتی، که در نزد مردم کابل به "میدین جان آرتی" شهرت  داشت، تماس زیاد نمیگیرم. مرحوم پوهاند عـلامه حبیبی در رسالهء "جنش مشروطیت" ، مرحوم میر غلام محمد غـبار در هـر دو جلد "افغانستان در مسیر تاریخ" و مرحوم میر محمد صدیق فـرهـنگ در "افغانستان در پنج قـرن اخیر" (1) از وی یاد ها کرده اند. درینجا از بعد دیگر شخصیت آن مرحوم نکاتی را می آورم، که بیانگر جوادی و جوانمردی وی است. او با وجودی که در ناز و نعمت و ثروت و مُکنت سرشار پدری پرورده شده  بود، به مال و منال دنیا  وقعی نمیگزاشت و قـلب حساسش برای بیچارگان و درماندگان می تپید و بمانند پدر خود به دستگیری مسکینان و مستمندان میپرداخت.

دو حکایت  از اهـل بیت آن مرحوم و نزدیکانم شنیده ام که دریغم می آید ناگفـته بماند.

قـصه اول را از زبان مادرم ــ  خواهـر آن مرحوم ــ  شنیده ام، بدین قـرار :

جوانمرد در خانهء آبائی خود در بالاقـلعهء عاشفان و عارفان ( این خانه به میر بچه خان ـ همان مجاهـد معروف ـ تعلق داشت، که بعداً از طرف شیر آرتی خریداری گردید ) که مشرف بر "باغ قاضی" بود، زندگی میکرد. در یک گوشهء حویلی طویله ای تعبیه کرده بود، که در آن چند گاو شیری شیرآور، نگهداری میگردید. در بیرون قلعه میدانی بود که  در موسم زمستان پیتو ( پیتاب ) خوبی داشت و مردان گذر در پای بلند دیوار آن خود را در آفـتاب تابناک گرم میکردند. جوانمرد هم ازین پیتو استفاده کرده و بعضاً گاوان شیری خود را در یک گوشۀ آن می بست ( بسته میکرد). روزی که بهترین گاو شیری وی با گوساله اش در کنجی بسته شده و مصروف کاه خوردن است، پیرمرد بینوا و ژولیده پوشی از دم دیوار می گذرد و همین که نظرش به پستان بزرگ گاو می افـتد، با نگاه حسرتبار رو به طرف آسمان کرده و آهی میکشد.  میدین جان که از بالا ناظر صحنه بود، فـوراً پائین آمده پیرمرد را مخاطب قـرار داده و دلیل آه کشیدن و رو به آسمان کردنش را میپرسد. پیره مرد میگوید : " پیش خود گفـتم که اگه همی گاو از مه میبود، از هـردم شهیدی خلاص میشدم." جوانمرد ریسمان گاو را باز کرده بدست مرد بینوا میدهـد و میگوید : "بگیر بابه جان همی گاو با گوساله اش از شما باشد." مردکۀ مسکین که این عمل را مزاح میپندارد، تا میخواهـد بگوید، که چرا بالای من فـقـیر درمانده مسخرگی میکنی، که یکبار سیمای باوقار جوانمرد را که در آن شوخی و مزاح راه  ندارد، میبیند و خصوصاً که جوانمرد بانگ میزند : "بابه جان گاوت را بگیر و ببر." یقـین پیره مرد حاصل میشود و گاو را با گوساله اش بخانۀ خود که در کدام روستای اطراف کابل است ، میبرد. به برکت جود و سخای جوانمرد، زندگی آن بینوا دگرگون شده و در مدار رفاه میگردد( میچرخد). سال بعد پیرمرد راهی عاشقان و عارفان میشود، تا ادای شکران نعمت و سپاس کند. برایش میگویند : "آغا به رضای خدا رفـته." پیرمرد کلاه و دستار بر زمین میزند و خاک  به سر خود باد میکند، اما گریه و زاری سودی ندارد. میدین جان، آن مرد جواد و بزرگمرد نهضت خواه که از طرفـداران سرسخت و به اصطلاح آن روز از "سربازان" (2) امان الله خان بود، چند ماه پیش ازین در پشاور، توسط عمال و گماشتگان نادر شاه به شهادت رسیده بود. (3) مقـبرهء این مرد در دامنهء کوه خواجه صفا، در بالای کاریز، پائین تر از "قـبر صوفی" یا "پیر اکرم خان" ــ مُراد و مرشد محمد اکرم خان ، پسر امیر دوست محمد خان ــ قـرار دارد،  که در پایان پای پدر خود شیر آرتی ــ تاجر سخاوت پیشهء دور امانی ــ تا قاف قـیامت بخواب رفـته.

حکایت دوم را از زبان پدر مرحومم بار بار شنیده ام، که با کیفـیت خاصی بر زبان می آورد و هـر دفعه اشک در چشمانش جمع میگردید:

در عهد امانی یعنی وقـتی اعـلیحضرت امان الله خان بر اریکهء قـدرت تکیه میزند، شور و هـیجان بی سابقه بر مملکت مستولی گشته و طلیعهء نهضت و جنبش از در و دیوار هویدا میگردد. شاه جوان پلانهای عاجل را جهت تغییر بنیادی مملکت روی دست میگیرد. در همین مسیر در سال 1928 لویه جرگهء باشکوه پغمان دایر میگردد. از طرف شهریان کابل دو وکیل  انتخاب گردیده اند؛ غلام محیی الدین آرتی، جوان تندرو و نقاد و میر غلام محمد غـبار، روشنفکر پرشور دیگری. وقـتی که گاه سخن گفـتن به میدین جان میرسد، سر ستیج خطابه میرود و ضمن سخنان پرشور و نافـذ رو به اعـلیحضرت  کرده میگوید : "اعـلیحضرتا ! تا وقـتی که این وزرای مشهور بالرشوه شما  سر کار باشند، وضع مملکت بهبود نخواهـد یافـت ...." (4). ( گویند وزیر شخ بروتی ــ از قـرار معلوم عـبدالعزیز خان وزیر داخله ــ  که در پهلوی امان الله خان نشسته بود، از جذبۀ این سخنان بروتهایش تکان میخورد.) و سپس دستان پر آبلهء خود را نشان داده میگوید: "من دیروز بامهای خانه ام را خود کاهگل کردم ...." وی با وجودی که از متمولان بزرگ آن زمان بود، خوش داشت عـرق جبین بریزد و از کارهای ثقـیل جسمانی نگریزد. در آخر مبلغ دو لک روپیه به دولت اعانه میدهـد، تا از آن برای تهیهء ساز و برگ اردوی افغانستان استفاده گردد. (5) دو لک روپیهء آن زمان که ارزش پول بسیار بالا بود، به حساب امروز دکه به صدها ملیون افغانی میزند. مرحوم غـبار مختصر این قـصه را در صفحهء 813 جلد اول کتاب ناب خود "افغانستان در مسیر تاریخ" آورده.( چاپ 1359، قم ). از زبان مرحوم حافـظ  نور محمد کهگدای ــ پسانها سرمنشی حضور ظاهـر شاه ــ نقـل میکنند، که وقـتی میدین جان بیانیۀ پر حذبۀ خود را ختم کرده و اعانهء گزافی را تقـدیم مینماید، امان الله خان از جای خود برخاسته ، ویرا سخت در آغـوش میکشد و میگوید: "خدا نگهدار تو و آل و عـیالت باد ". دعای پادشاه  با درد در حق یک انقلابی جوانمرد هم کم گپ نیست. اما تقـدیر به میل و دعای کسی تغییر نمی پذیرد و هـر دو پسرش، زمان الدین و جمال الدین آرتی، در دورۀ خلق و پرچم کشته میشوند.

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

 

 

 

توضیحات :

1ــ باید تذکر بدهـم، که  در بعض چاپ های "افغانستان در مسیر تاریخ"  نام خانوادگی "آرتی"  را به نادرست "ارتی" نوشته اند. در "جنبش مشروطیت"  و "افغانستان در پنج قـرن اخیر" هم "آرتی" را در بعض جاها غـلط  آورده اند و در جائی دیدم،  که او را حتی به شکل "اوتی"  نوشته بودند. متأسفانه که در "شهر خربوزهء افغانستان" مفاهـیمی از قـبیل  "غـور و تدقـیق" حتی در چاپ و نشر آثار عـلمی هم ، ارزش خود را از دست داده و جای خود را به "سطحی نگری و بی پروائی" خالی کرده است. 

2 ــ قـسمی که از زبان خانم میدین جان حکایت میکنند، در آن آوان خانۀ ایشان محل آمد و شد و تجمع اصلاح طلبان و مبارزان بود. این اشخاص را در آن زمان "سرباز" میگفـتند. و آن که در آن زمان به چنین کاری دست می یازید، در واقع با سر خود بازی میکرد.

3 ــ غلام محیی الدین خان آرتی در پشاور در ویلای خانوادگی خود که "کوتی پشاور" نام گرفـته بود، مورد سوء قـصد قـرار گرفـته و با جراحات وخیم به شفاخانه انتقال داده میشود. بعد از چندی که وضع صحیش رو به بهبود میرود، در شفاخانه به سوء قـصد ثانی مُواجه گردیده و جان به جان آفـرین تسلیم میکند. جسدش مطابق وصیت خود او به کابل انتقال داده شده و در هـدیرۀ (حظیرۀ ) آبائی ایشان در دامان کوه شیردروازه ، پائین تر از "قـبر صوفی" بخاک سپرده می شود. ترور "میدین جان آرتی" حلقۀ ترورهای متعددی را که بر جان فـدائیان امان الله خان و آزاد اندیشان، بکار بسته میشود، تکمیل میکند. عمال نادر شاه اشخاص انقلابی، اصلاح طلبان، روشنفکران و مغز های متفکر آن زمان وطن عـزیز ما را رهـسپار دیار عـدم میسازند و یا به زندان می اندازند.

به روایت میرمحمد صدیق فـرهـنگ،  محمد ولی خان دروازی، غلام نبی خان چرخی، غلام جیلانی خان چرخی، محمد مهدی خان چنداولی ــ سرمنشی اعـلیحضرت امان الله خان ــ  خواجه هـدایت الله خان رئیس تنظیمیۀ هـزاره جات، فـقـیر محمد خان رئیس جنگلات اعـدام میگردند. میر غلام محمد غـبار، محمد ابراهـیم صفا، سرور جویا، عـبدالعزیز خان قـندهاری، عـبدالغفار خان سرحد دار، رضا خان و عـده ای دیگر تحویل بندیخانه میشوند و سالهای سال را در زنجیر و زولانه بسر میبرند. ( صفحۀ 618 "افغانستان در پنج قـرن اخیر" ،  نشر مؤسسۀ مطبوعاتی اسماعـلیان، پائیز 1371، چاپ : صدر ــ قـم )

4 ــ مرحوم غـبار سخنان محیی الدین آرتی را اینطور می آورد : "اعـلیحضرتا ، مادامی که این وزرای مشهور بالفـساد شما تا پای محکمه و دار برده نشده اند، هـیچ اصلاحاتی در مملکت ممکن نیست."

5 ــ غـبار این رقـم را "سه لک روپیه" مینویسد.        

 

 


September 11th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی